۸ بهمن ۱۴۰۰، ۱۲:۴۳
کد خبرنگار: 5257
کد خبر: 84629344
T T
۵ نفر

برچسب‌ها

سلام بر آزادی، وداع با درهای بسته

«خوشحالم که مسئولان تلاش کردند تا شادی های اینچنینی بوجود بیاید و امیدوارم حضور خانم‌ها در ورزشگاه ها ادامه داشته باشد.» وقتی از ناراحتی‌های احتمالی که تا این لحظه تجربه کرده می‌پرسم می‌گوید به او و نوه‌اش خوش می‌گذرد: «کسی ما را اذیت نکرد. اینجا امنیت خوبی دارد...»

گروه ایرنا زندگی - اتوبوس‌ها کنار درب شرقی ورزشگاه برای‌مان به صف شده‌اند. ماموران انتظامات پیش می‌آیند، این بار برای خوشامدگویی. روی صندلی‌ها جاگیر می‌شویم. دخترهایی که پرچم ایران به خودشان پیچیده‌اند و روی گونه‌های شان با سبز و سفید و قرمز نقش پرچم ایران انداخته‌اند هنوز در شش و بش این هستند که بوق های شیپوری شان را به صدا دربیاورند یا نه. کمی مانده به درگاه نزدیک به جایگاه شماره 6 پیاده می‌شویم. فریاد غرورآمیز ایران ایران روی همهمه‌های دیگر سوار شده است. دیگر تماشاچی از راه دور نیستیم. هوادار نامرئی بودن تمام شد. ما اینجاییم. در قلب آزادی و یار دوازدهم تیم ملی.

سلام بر آزادی، وداع با درهای بسته

*** 90 دقیقه هواداری در چند متری تیم ملی

پروژکتورها آسمان ابری ورزشگاه را روشن کرده‌اند. ساعت کمی مانده به 18 روز پنج شنبه هفتم بهمن است. روزی که خیلی ها انتظار آمدنش را می‌کشیدند. همان هایی که یک عمر ریز و درشت وقایع فوتبالی را تنها و تنها از قاب تلویزیون تماشا کردند و حسرت نشستن روی سکوهای ورزشگاه به دل شان مانده بود. خبر کوتاه بود اما شور و شعف دامنه‌داری به دنبال خود داشت. متولیان استادیوم آزادی اعلام کردند بازی حساس ایران و عراق با حضور تماشاگران برگزار خواهد داشت و جایگاه‌های 6 تا 14 با ظرفیت 2 هزار نفر به بانوان اختصاص خواهد داشت. هواداران دو آتشه به تکاپو افتادند تا سرانجام پس از سال ها انتظار 90 دقیقه هواداری در نزدیک‌ترین فاصله با تیم ملی را تجربه کنند.

سلام بر آزادی، وداع با درهای بسته

*** فدای سر عابدزاده!

برای بار سوم مقابل گیت‌های ورودی به صف شده‌ایم. فاصله زیادی با درگاه جایگاه شماره 8 نداریم. برای آخرین بار شماره کدهای ملی با بارکد ها چک می‌شوند. مرحله بعدی بازرسی بدنی است. اجازه بردن بطری های آب، لوازم آرایشی و بهداشتی، اشیای تیز و مواد محترقه را به داخل ورزشگاه نداریم. صف برای دقایقی قفل می شود. آن هم درست زمانی که سوت شروع بازی به صدا در می آید. آن هایی که عقب تر مانده اند کله می‌کشند برای اعتراض.

دختر قد بلندی که دستکش‌های دروازه‌بانی به دست کرده به سمت جمعیت بر می‌گردد. دست هایش را به حالت تسلیم بالا می‌برد و می‌خندد و می‌گوید خودم الان حلش می‌کنم. بعد تیز و فرز اسکناس ها و کارت ها و گوشی اش را از کوله‌اش بیرون می‌کشد توی جیب‌های کاپشنش جا می‌دهد. کوله را مثل توپ مچاله می کند و در مقابل چشم‌های حیرت زده بقیه یک پرتاب با دست تمیز انجام می دهد. کوله پشتی اش درست و دقیق پشت نرده های درب وردی می افتد. مشکل حل شده است. وقتی اینجاییم انگار دیگر همه کدورت ها هم حل شده است. دوستان دختر قد بلند می پرسند اگر کوله‌ات را ببرند چی؟ جوابش همه را به خنده می‌اندازد: «فدای سر عابدزاده»!

سلام بر آزادی، وداع با درهای بسته

*** بیا این ور بازار

کمی مانده به درهای ورودی دوباره ترافیک می‌شود. این بار اما برای یک بده بستان شیرین. فرقی نمی کند که پرچم 10 هزار تومانی ایران اینجا درست در چند متری شوت ها و سانترها و دریبل زدن‌های بازیکن‌های محبوب ایران به چند برابر قیمت فروخته شوند. بساط فروش کلاه و شیپور و عینک هواداری داغ است.

پرچم‌ها روی شانه‌های مان می نشینند و زیر گلوهامان گره می‌شوند. حالا به هیئت یک هوادار عاشق میهن پا به ورزشگاه خاطره انگیز آزادی می‌گذاریم. این بار دیگر نه از دریچه لنزهای دوربین که با چشمان به اشک نشسته خودمان نظاره گر ابهت آن و انبوه سکوهایش هستیم.

سلام بر آزادی، وداع با درهای بسته

*** صبوری‌ها جواب می‌دهد

ده دقیقه ای از بازی گذشته است. اینجا در میان شعارها، کری خواندن ها و هیاهوی کر کننده بوق و شیپورها دارد خوش می‌گذرد که حواس‌مان نیست جایی برای نشستن نداریم. آب باران پیش دستی کرده و زودتراز ما روی صندلی نشسته است. خیلی ها با کفش از روی صندلی ها گذر کرده‌اند و تمیز کردن این آب گل آلود به مکافاتش نمی‌ارزد. مثل همیشه غر نمی‌زنیم. اصلا یادمان رفته که فوتبال 90 دقیقه است. آن هم بدون وقت اضافه و حاشیه هایش. مثل شاخ شمشاد کنار صندلی های مان می ایستیم و خیلی شیک و مجلسی با صداهای سوپرانوی گرفته از سرما برای فوروارد هایی که مدام به سمت دروازه عراق یورش می برند جیغ می‌کشیم. کار خانم‌های انتظامات خیلی سخت‌تر از ما هوادارهاست. مدام باید دست یک نفر را بگیرند و از صندلی های خیس و گل آلود پایین بیاورند و بگویند که جان دلم این ها بیت المال است. یک وقت می‌شکند. دوست داری وقتی رفتیم پشت سرمان حرف بد ببافند؟ صبوری‌ها و قربان صدقه رفتن‌ها جواب می‌دهد. بازی ادامه دارد. فریادهای غرق در شوق ما هم.

سلام بر آزادی، وداع با درهای بسته

***ما باشیم ورزشگاه امن‌تر می‌شود

تیم ملی تا همین جای کار با 16 امتیاز از 6 بازی در رده نخست جدول رده بندی گروه اول جا خوش کرده است. اما راستش را بخواهید تا این جای کار اصلا مهم نیست. همه برای جشن پیروزی آمده‌اند. هیچ کسی دلش نمی خواهد شیرینی این تجربه با تلخی باخت همنشین شود. ما برای بردن آمده‌ایم.

وسط تشویق ایسلندی سامان قدوس، صادق محرمی، امیر عابدزاده و علیرضا جهانبخش هم تشویق می‌شوند. «سمانه راسخی» لیدر یک گروه بیست نفره است. می‌گوید در کلاس‌های فدراسیون فوتبال شرکت می‌کند و از همین طریق توانسته برای تعدادی از دوستانش هم بلیط تهیه کند. آنقدر با صدای بلند داد کشیده که حالا در دقیقه 20 بازی صدا ندارد. می گوید برای بار دوم است که به ورزشگاه می آید اما شوق همان روز اول را دارد.

سلام بر آزادی، وداع با درهای بسته

پیش از هر حرف دیگری به جایگاه آقایان اشاره می‌کند و می‌گوید از این که تا به حال اجازه ورود به ورزشگاه را نداشته دلخور است: «بارها و بارها ما را از جو ورزشگاه ترسانده بودند. جوری درباره استادیوم حرف می‌زدند که انگار تماشاگران فوتبال مجرم‌های حرفه‌ای هستند. آن‌هایی که می‌بینید آن طرف فنس‌ها نشسته‌اند همه‌شان برادرهای ما هستند. ما دوست داریم در کنار آن ها تیم های محبوب مان را تشویق کنیم.»

شوت جهانبخش به طرف دروازه دفع می‌شود و فریاد همه گوش آسمان را کر می‌کند. سمانه می‌گوید هیچ دلیل و توجیهی برای ممانعت از حضور بانوان در ورزشگاه نمی‌بیند: «ما جایگاه‌های ویژه خودمان را داریم. این نیمی از مسئله امنیت و حواشی دیگر را رفع می‌کند. امروز برای ما پارکینگ و درگاه‌های اختصاصی تعبیه شده است. همه چیز با نهایت نظم به همان شکلی که اعلام شده بود انجام شده و من دلیلی برای این که درهای این ورزشگاه به روی هواداران زن بسته شود نمی‌بینم.»

سلام بر آزادی، وداع با درهای بسته

لیدر هواداران بازی ایران و عراق به یک نکته ظریف هم اشاره می‌کند: «من فکر می‌کنم آقایان در حضور خانم‌ها خیلی بیشتر از زمانی که با هم تنها هستند اخلاق را رعایت می‌کنند. ورزشگاه آزادی حتما با حضور ما شاهد بی اخلاقی‌های کمتری خواهد بود.»

سلام بر آزادی، وداع با درهای بسته

*** اینجا خانواده نشسته!

درست مثل نوه نوجوانش می ماند. به همان اندازه ذوق دارد انگار. کنار هم نشسته‌اند و دریبل زدن های بازیکن‌ها در مستطیل سبز ورزشگاه را از نزدیک تماشا می‌کنند. خانم لطفی می‌گوید برای تماشای این بازی از اهواز به تهران آمده است. وقتی می گویم برای لحظه ای ماسکش را بردارد تا صدایش را بهتر بشنوم می‌خندد و قبول نمی‌کند و می‌گوید هزار تا قول به بچه هایش داده که لحظه ای بدون ماسک نباشد و فقط وقت عکس انداختن چند ثانیه ای آن را بر می‌دارد: «نوه‌ام عاشق فوتبال است. همیشه علاقه داشت از نزدیک بازی تیم ملی را تماشا کند.

سلام بر آزادی، وداع با درهای بسته

راستش اگر من هم می دانستم که اینجا چنین حال و هوایی دارد خیلی زودتر از این ها برای آمدن به آزادی علاقه‌مند می‌شدم.» این مادربزرگ هوادار می‌گوید کنار این جوان‌ها حس و حال خوبی دارد: «ما همه مادر هستیم. دوست داریم شادی جوان های مان را ببینیم. خوشحالم که مسئولان ما تلاش کردند تا شادی های اینچنینی بوجود بیاید و امیدوارم حضور خانم‌ها در ورزشگاه ها ادامه داشته باشد.» وقتی از ناراحتی‌های احتمالی که تا این لحظه تجربه کرده می‌پرسم می گوید دارد به او و نوه‌اش خوش می‌گذرد: «کسی ما را اذیت نکرد. اینجا امنیت خوبی دارد. یک شوخی هست که می گویند اینجا خانواده نشسته و این یعنی بی اخلاقی ممنوع! حالا همه ما در کنار برادران و پسرهای مان یک خانواده هستیم و جایی که یک خانواده حضور دارد به خودی خود امنیت برقرار می‌شود.»

سلام بر آزادی، وداع با درهای بسته

*** دوست داشتم در کنار پدرم بازی را می دیدم اما...

سرانجام طلسم دروازه عراق می‌شکند. این بار کاری از تیرک‌های دروازه بر نمی‌آید. شوت مهدی طارمی در دقیقه  48 برای دقایقی طولانی ورزشگاه را غرق شادی و هیجان می‌کند. وسط این همه بالا و پایین پریدن روی سکوها نگاهم به نگاهش می‌افتد. انگار بغضی را فرو می‌دهد. ساکت نشسته و شادی و غم توامان در صورتش دیده می‌شود.

سلام بر آزادی، وداع با درهای بسته

سارا 28 ساله است و هیچ وقت دوست نداشته برای بار اول تنها به ورزشگاه بیاید: «پدرم یک استقلالی دو آتشه بود. فوتبال از کودکی برای من خاطره ساز بوده است. هنوز روزهای دربی آن سال ها را به یاد دارم. ما سه خواهر هستیم. پدرم پسر نداشت. برای همین همیشه تنها به ورزشگاه می آمد. هیچ وقت آرزو نکرد ما پسر می‌بودیم اما بارها به زبان آورد که کاش می شد ما را هم با خودش به استادیوم آزادی بیاورد.» این آرزو هیچ وقت برآورده نشد: «5 سال پیش در یک تصادف پدرم را از دست دادم. دوست داشتم در این لحظه اینجا بود. مثل روزهایی که در خانه بازی را تماشا می‌کردیم لحظه بعد گل زدن دیوانه‌وار دست های هم را می گرفتیم و جیغ می کشیدیم و بالا و پایین می پریدیم. همیشه دغدغه صندلی خالی ورزشگاه و بلیط را داشت. کاش اینجا بود و می دید که دخترش حالا روی یکی از همان صندلی‌ها نشسته است.»

سلام بر آزادی، وداع با درهای بسته

*** همه با هم هستیم، گزینشی در کار نیست

لحظات به سرعت سپری می‌شود. کسی به یاد ندارد که با این سرعت به جام جهانی نزدیک شده باشیم. زهرا کاظمی و دوستش خودشان را در یک پتوی مسافرتی پیچیده‌اند. می گوید الان است که دیگر قندیل ببندم و می خندد. 20 ساله است و از ساعت 5 به ورزشگاه آمده است: «به من گفته بودند که خانم‌ها به طور گزینش شده به ورزشگاه می‌آیند اما حالا که اینجا هستم می‌بینم که این خبر صحت ندارد.»

یلداکریمی هم از آن خانم هایی بوده که مجبور شده بدون کیف به ورزشگاه بیاید و حالا از سرنوست آن خبری ندارد: «یک کرم ضد آفتاب و بطری آب داشتم. به من گفتند باید کیف را به امانات بدهم. البته بماند که اصلا جایی برای امانت گذاشتن کیف ها نبود. وقت زیادی نداشتیم. کیف را جایی دور از دید گذاشتم و آمدم. امیدوارم هنوز سرجایش باشد.البته نبود هم نبود»

*** سلفی با یگان ویژه

بازی با سوت داور که در هیاهوی ورزشگاه شنیده نمی‌شود به پایان می‌رسد. بالافاصله مراسم آتش‌بازی و نورافشانی شروع می‌شود. هیجان به اوج خودش رسیده است. همه با لبخندی از سر رضایت و شادی سکو ها را ترک می‌کنند. نگاه فرخنده رحیمی اما به آن سوی فنس‌هاست. می گوید خانوادگی به ورزشگاه آمده‌اند و آقایان فامیل آن طرف هستند: «صادقانه می‌گویم که در این بازی حساس هیچ چیزی من را اذیت نکرد. اوقات به یادماندنی اینجا داشتیم. فقط یک آرزو دارم و آن هم این است که روزی بیاید که ما خانم ها در کنار آقایان خانواده‌مان، در کنار برادرها و پدرا و پسرهای مان بتوانیم از نزدیک تیم محبوب مان را تشویق کنیم.»

سلام بر آزادی، وداع با درهای بسته

گروه انتظامات خانم ها برای بدرقه هوادارن در کنار درهای ورودی به صف شده‌اند. دخت ها برای سلفی انداختن با گروه یگان ویژه ورزشگاه سر و دست می‌شکنند. به آن‌ها خسته نباشید می‌گویند و سلامت باشید تحویل می‌گیرند.

انتهای پیام/

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.